مصاحبه با استاد ابوترابی به مناسبت موفقیت در کرسی نظریه‌پردازی با عنوان «روش‌شناسی تحقیق در امور فطری»

دکتر ابوترابی: از راه استدلال عقلیِ «عین‌الربط بودن ملاصدرا» می‌توان «علم فطری حضوری به خدا» را اثبات کرد.

به مناسبت موفقیت کرسی نظریه‌پردازی حجت‌الاسلام و المسلمین آقای احمد ابوترابی با عنوان «روش‌شناسی تحقیق در امور فطری» از نظر شورای انقلاب فرهنگی، مصاحبه‌ای با ایشان صورت گرفته است که تقدیم حضورتان می شود.
جناب استاد از اینکه وقت خودتان را در اختیار روابط عمومی مؤسسه امام خمینی (ره) قرار دادید از شما متشکریم.

به عنوان سؤال اول اگر ممکن است در مورد تحصیلات خودتان و اساتیدی که از آنها بهره بردید مخصوصا حضرت علامه آیت‌الله مصباح یزدی توضیح بفرمایید.

بسم الله الرحمن الرحیم، سال 1356 وارد حوزه علیمه قم و مدرسه حقانی شدم، در سال‌های نخست تحت برنامه‌های مدرسه تحصیل می‌کردم، زمانی که مرحوم آیت‌الله شهید بهشتی به عنوان رییس دیوان عالی کشور و شهید آیت‌الله قدوسی به عنوان  دادستانی کل انقلاب منصوب شدند، کلاس‌های ما در مدرسه حقانی (منتظریه) تعطیل شد و اکثر هم‌دوره‌ای‌های من و کلاس‌های بالاتر به قوه قضاییه رفتند و من چون کم سن  بودم و هنوز تحصیلاتم در حوزه، ابتدایی بود پیشنهاد ورود به قوه قضاییه را نپذیرفتم و پس از آن در درس‌های آزاد حوزه قم شرکت می‌کردم. بعد از تشکیل حزب جمهوری اسلامی با اینکه عضو این حزب نبودم ولی نوار بحث‌های اعتقادی آیت‌الله مصباح یزدی و آیت‌الله شهید مطهری را از طریق حزب تهیه می‌کردم و مورد استفاده قرار می‌دادم.
با شروع نظام مقدس جمهوری اسلامی طرفداران عقاید انحرافی از جمله کمونیست‌ها، مارکسیست‌ها و منافقین به شدت تلاش می‌کردند که باورهای دینی مردم را تغییر دهند و لذا علنا و بدون هیچ محدودیتی در خیابان‌های شهرهای مختلف به خصوص در شهر قم به تبلیغ و ترویج افکار خودشان می‌پرداختند و در واقع همین مسأله موجب شد که من گرایش بیشتری به مباحث اعتقادی پیدا کنم و لذا با مؤسسه «در راه حق» که بخش آموزش آن زیر نظر حضرت آیت‌الله مصباح اداره می‌شد آشنا شدم. البته آشنایی‌ام با شخص استاد معظم آیت‌الله مصباح به آشنایی قدیمی مرحوم پدر ما با ایشان برمی‌گردد اما آشنایی علمی‌ام از اینجا آغاز شد و کم‌کم توفیقات استفاده مستقیم از ایشان را پیدا کردم.
در سال 1363 وارد مؤسسه «در راه حق» شدم، ابتدا در دوره‌های عمومی و بعد از تشکیل دوره‌های تخصصی، در دوره‌های تخصصی موسسه شرکت کردم. اوایل در مورد انتخاب رشته تخصصی تردید داشتم که رشته تفسیر قرآن را انتخاب کنم یا فلسفه را. با آیت‌الله مصباح مشورت کردم ایشان ظاهرا با توجه به نمرات دروس فلسفی من، فرمودند که تردیدی وجود ندارد که فلسفه بخوانید چون با فلسفه می‌شود به همه رشته‌ها از جمله به تفسیر قرآن هم پرداخت و لذا در دوره تخصصی فلسفه مشغول به تحصیل شدم. مقطع دکترا را نیز در مؤسسه امام خمینی (ره) سپری کردم و عنوان رشته من فلسفه تطبیقی بود.
در کنار درس‌های مؤسسه، در دروس اساتید خارج فقه و اصول از جمله آیات عظام تبریزی، وحید خراسانی، مکارم شیرازی، هاشمی شاهرودی شرکت می‌کردم.

لطفا در مورد درس‌های عمومی و تخصصی مؤسسه «در راه حق» توضیح اجمالی بفرمایید.

در ابتدا برنامه‌های درسی تخصصی بنیاد فرهنگی باقرالعلوم که بخش تخصصی و تحصیلات تکمیلی مؤسسه «در راه حق» به شمار می‌آمد، برنامه رسمی و کاملا مصوبی نبود بلکه به تدریج و با مشورت با اساتید متخصص در هر موضوع تعیین می‌شد، وحتی قبل از آن هم بسیاری از درس‌های تخصصی و علوم انسانی در دوره عمومی گذرانده می‌شد، از جمله بدایة الحکمة، نهایة الحکمة، کتاب دروس فلسفه، فلسفتنا، اقتصادنا، معارف قرآن و کتاب‌های دیگر. در آن دوره تقریبا همه درس‌های علوم انسانی در دوره عمومی مؤسسه «در راه حق» وجود داشت؛ اعم از روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، فلسفه تعلیم و تربیت، علم اقتصاد، فلسفه سیاسی. و این در‌س‌ها را به صورت مفصل هم می‌خواندیم. مثلا بیش از 10 واحد درسی علم اقتصاد را در موضوعاتی مانند خرد، کلان، پول و بین الملل گذراندیم. برای تدریس این دروس اساتید برجسته‌ای از تهران می‌آمدند. 8 واحد درسی روان‌شناسی گذراندیم و همینطور دروس دیگر. بسیاری از درس‌های مرتبط با علوم عقلی و تفسیر قرآن را در کلاس درس حضرت علامه آیت‌الله مصباح شرکت می‌کردم. البته برخی از دروس را هم از نوارهای درسی حصرت استاد استفاده می‌کردیم و در جلسات حضوری خود ایشان به سؤالاتمان پاسخ می‌دادند.
در زمان تحصیل ما بسیاری از دروس مهم فلسفی و اعتقادی در مؤسسه «در راه حق» گذرانده می‌شد که هم‌اکنون در دوره دکتری هم خوانده نمی‌شود، یا واحدهای درسی آن کمتر است مثلا در دوره کارشناسی ارشد فلسفه، 8 واحد منطق ریاضی و چند واحد فلسفه ریاضی وحتی خود ریاضیات و فیزیک را هم خواندیم.

از چه سالی در مرکز پژوهشی دائرة‌المعارف علوم عقلی اسلامی مشغول به فعالیت شدید؟

از سال 1378 وارد مرکز پژوهشی دائرة‌المعارف علوم عقلی اسلامی شدم، ابتدا به عنوان قائم مقام مرکز بودم که مدیریت مرکز را جناب آقای محسن قمی بر عهده داشتند که به علت مشغله‌های زیاد کاری امکان ادامه فعالیت در مرکز را نداشتند و لذا از سال 1380 مسئولیت مرکز بر عهده این جانب قرار گرفت و تا کنون هم ادامه دارد.

علت ورود شما به مرکز چه بود؟

در ابتدا من انگیزه‌ای برای ورود به کارهای اجرایی مرکز دائرة‌المعارف نداشتم و همین مطلب را محضر آیت‌الله مصباح عرض کردم و به ایشان گفتم تنها انگیزه من از ورود به مرکز، آشنا شدن با کارهای مدیریتی علمی و کارهای اجرایی است، ایشان هم فرمودند: «همین کافی است که شما این مسئولیت را بپذیرید. و یکی از مشکلات اساسی مراکز حوزوی و کارکنان آن آشنا نبودن حوزویان با کارهای اجرایی و مدیریتی است». همین گفتار ایشان انگیزه‌ام را برای پذیرش این مسؤولیت تقویت کرد.

چرا طلاب به کارهای اجرایی و مدیریتی علاقه‌ای ندارند؟

انگیزه طلاب از ورود به حوزه، آشنایی با معارف دینی است، اما متأسفانه توجه نمی‌کنند که صرف آشنایی علمی با معارف دینی کافی نیست، بلکه اگر بخواهیم این معارف به مرحله عمل درآید نیاز به آشنایی با روش اجرا داریم و شاید بتوان گفت که آشنایی با روش اجرایی و نحوه عرضه معارف آموخته شده یکی از شرایط مهم تبلیغ معارف دینی است.
ما نیروهای علمی فراوانی داریم، ولی نیروهای علمی‌ای که بتوانند کارهای مدیریتی و اجرایی و مدیریت علمی انجام دهند بسیار کم هستند، چون علاقه‌ای نشان نمی‌دهند و گمان می‌کنند که عمرشان در زمینه‌های اجرایی در حال تلف شدن است که این احساس اشتباهی است. خود علوم که موضوعیتی ندارند بلکه اگر این علوم در راه پیشبرد اسلام به کار روند دارای ارزش می‌باشند.
ورود اشخاص به کارهای اجرایی نیاز به نگاه کلان و جامع دارد و اگر کسی نگاه جامع نداشته باشد و انگیزه‌ای مادی هم برای ورود به امور اجرایی نداشته باشد احساس می‌کند که متضرر شده، لذا قبول آن  برای یک طلبه علاقه‌مند به دانش‌های حوزوی نیاز به فداکاری دارد. چون کسانی که مسئولیت اجرایی را می‌پذیرند احساس می‌کنند از کارهای علمی که مطلوبیت فطری دارند و انگیزه مهم طلاب برای ورود آنها به حوزه بوده، عقب می‌مانند اما در واقع عقب افتادگی نیست؛ چون کار چنین اشخاصی برای اسلام مفیدتر است و اگر نیت درستی باشد کمال و رشد واقعی را به همراه دارد.
یک وقتی خدمت آیت‌الله مصباح عرض کردم یکی از اساتید و اعضای شورای عالی مرکز درخواست استعفا دارند، ایشان فرمودند به ایشان بگویید آیا من بلد نیستم کار علمی انجام دهم؟! آیا من بلد نیستم کتاب بنویسم؟! من هم بلدم اما ببینیم وظیفه چیست و همان را انجام دهیم، اگر همه بگویند من نه، پس چه کسی انجام دهد.
یادآور می‌شوم که خود حضرت علامه مصباح بخشی از وقت خودشان را صرف کارهای اجرایی کرده و می‌کنند تا آنچه را که محصول حوزه بوده و آنچه را که خودشان آموخته بودند به ثمر برسانند حتی شاگردپروری نیز اگر صرف آموزش مستقیم و بدون مدیریت انجام شود نتیجه محدود و اندکی دارد. شاگرد پروری آیت‌الله مصباح هم با برنامه‌ریزی و مدیریت علمی همراه بوده و هست و لذا ثمرات فراوان گسترده وکم‌نظیری داشته است. در جریان اجرای یک برنامه‌ای، هنگامی که مقام معظم رهبری (حفظه‌الله‌تعالی) متوجه شدند که بعضی از شاگردان آیت‌الله مصباح هم در آن برنامه سهیم هستند اظهار خوشحالی کرده و فرمودند: «شاگردان آقای مصباح لبریزهای ایشان هستند».

لطفا در مورد بحث فطرت و امور فطری و اهمیت این بحث و اینکه علت علاقه‌مندی شما به این بحث از کجا نشأت گرفت به طوری که هم موضوع پایان‌نامه شما و هم موضوع مقالاتی شد که نوشتید؟

بحث فطرت و فطریات موضوع بسیاری از علوم انسانی است، و به عنوان یکی از بحث‌های زیرساختی آنها به شمار می‌رود. در دین اسلام این موضوع اهمیت ویژه‌ای دارد چون که  قرآن کریم به این موضوع به طور مستقیم پرداخته است، در یک آیه از عنوان فطرت استفاده شده و آیات زیادی از قرآن مربوط به این موضوع است. آیه‌ای که به عنوان «آیه فطرت» معروف شده آیه 30 از سوره مبارکه روم است که می‌فرماید:

(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ)
این آیه خود تفسیر یک آیه دیگری است که به «آیه میثاق» معروف شده است یعنی آیه 172 سوره مبارکه اعراف که می‌فرماید:
(وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ).

 بنابراین طبق روایات آیه فطرت تفسیری از آیه میثاق است که اشاره به عالم ذر دارد، و از تفاسیر روایی مثل تفسیر عیاشی، تفسیر کوفی و تفسیر قمی این طور استفاده می‌شود که بیش از 30 آیه از آیات قرآن در مورد عالم ذر است، و از روایات استفاده می‌شود که اگر آن اتفاق در عالم ذر نبود کسی خداشناس نمی‌شد البته ظاهرا منظور، علم حضوری خداست یعنی خود خدا را بشناسد نه اینکه علم حصولی و استدلالی به خدا باشد که در صورت علم حصولی، انسان شخصِ خدا را نمی‌شناخت گرچه می‌توانست با استدلال‌های عقلی وجود خدا را ثابت کند. و اگر نبود این گرایش و علم فطری انسان به خدا، انگیزه برای پی‌جویی دین اندک می‌شد، و لذاست که در روایات می‌فرماید اگر نبود معرفت انسان در عالم ذر، انسان هیچ وقت به خدا معرفت پیدا نمی‌کرد. البته باید به این نکته هم توجه کرد که یکی از ویژگی‌های انسان اخلاقیات اوست که به نظر می‌رسد کلیات اخلاق نیز مرتبط با فطرت و ساختار وجودی انسان است.
اما علت اینکه من به این موضوع پرداختم این بود که اولین دوره‌ای که در مؤسسه مقرر شد پایان‌نامه نوشته شود بنا شد هر کدام از افرادی که فوق لیسانس فلسفه را گذرانده‌اند یکی از موضوعات معرفت‌شناسی مربوط به حکمت متعالیه را انتخاب کرده و در مورد آن پایان‌نامه بنویسند. موضوعی که برای من در نظر گرفته شد «علوم غیراکتسابی در حکمت متعالیه» بود که این موضوع هم به پیشنهاد یکی از اساتید انتخاب شد. در ابتدا گمان آن استاد این بود که در کتاب‌های ملاصدرا به موضوعاتی مثل فطرت، وحی، الهام، علم لدنی، مکاشفات و امثال اینها خیلی پرداخته نشده و لذا یک موضوع وسیع در نظر گرفتند. ولی بعدا به این نتیجه رسیدم که هر کدام از این موضوعات را می‌توان به عنوان یک پایان‌نامه حتی رساله  دکتری در نظر گرفت.
به هر صورت من در مورد هر کدام از این موضوعات مدتی تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که در مورد هر کدام از این موضوعات مطالب فراوانی در حکمت متعالیه قابل بررسی است که نیاز به زمان بسیار دارد و لذا با مشاوره با استاد آیت‌الله عابدی شاهرودی (استاد راهنما) و استاد آیت‌الله فیاضی (مشاور) بنا شد که من فقط در مورد موضوع فطرت تحقیق کنم.
در باب فطرت با ابهامات و پیچیدگی‌های فراوانی برخورد کردم و به نظر می‌رسید که خلط مباحث زیادی اتفاق افتاده است. بعد از مدتی مطالعه و تحقیق به این نتیجه رسیدم که هنوز زمینه کار در مورد فطرت به لحاظ فلسفی فراهم نیست چون حتی در مفهوم آن تردید وجود داشت، چرا که هم فلاسفه اسلامی و هم فلاسفه غربی، فطرت را به معانی مختلف به کار برده بودند و همین موجب سردرگمی و خلط مبحث‌هایی در منابع شده بود.
با اینکه در مورد فطرت کارهای فراوانی انجام شده بود اما زیرساخت آن به طور صحیح پایه‌ریزی نشده بود و در روش تحقیق این موضوع کار مهمی صورت نگرفته بود. و لذا با مشورت با اساتید به این نتیجه رسیدیم که من فقط «اصول و مبانی پژوهش در امور فطری» را  مورد بررسی قرار دهم و در ادامه، همین مطلب موضوع پایان‌نامه من قرار داده شود.
با مطالعه فلسفه غرب با برخی اشکالات و شبهات جدی درباره فطرت آشنا شدم، و همینطور یکی از اساتید ما که دانشگاهی هم بود در بحث فطرت حوزویان را مورد نقد جدی قرار داده بود که البته عمدتا بر اساس مبانی فلسفه غرب بود. با تلاش برای بررسی دقیق اشکالات و دریافت حق، درباره این موضوع به این نتیجه رسیدم که برای پاسخگویی به این اشکالات باید در فراهم کردن زیرساخت‌ها و پایه‌های کار در این موضوع تمرکز کنم. و لذا عمده پایان‌نامه من «روش شناخت امور فطری» بود. ابتدا برایم روشن شد که  حتی مقدمات علمی کار هم آماده نیست یعنی حتی معانی مختلف فطری و فطرت تاکنون بررسی و مقایسه نشده است. برای فطری و فطرت هشت معنا یافتم، آنها را با هم مقایسه کردم. پنج ویژگی برای امور فطری در منابع بیان شده بود که یکی از آنها «غیراکتسابی بودن» بود، اما با بررسی این ویژگی متوجه شدم که خود واژه غیراکتسابی دست‌کم شش معنا دارد که بعضی از آنها بسیار به هم نزدیکند و عدم تفکیک معانی مختلف فطری و غیراکتسابی موجب خلط‌هایی در تاریخ موضوع شده است. این مشکل، میان فیلسوفان غرب و بسیاری از نویسندگان مسلمان مشترک بود.
در اینجا به این بحث مهم علمی اشاره کنم که برخی از بزرگان ما بیشتر اوقات، فطری را به معنای «فطریات القیاساتی» ـ که منطق دانان می‌گویند ـ به کار برده‌اند و از آن دفاع کرده‌اند مانند شهید مطهری که می‌فرمایند: «فطرتی که ما در مورد خداشناسی از آن یاد می‌کنیم همان فطرت منطقی است که «قیاساتها معها» یعنی استدلال دارد یعنی آن فطری بدون استدلال نیست». اما غالب غربی‌ها که اشکال می‌کنند، فطری را به معنای سرشتی به کار می‌برند یعنی «چیزی که به همراه آفرینش در وجودم نهفته شده است». اما به نظر می‌رسد حتی  آیه فطرت هم، اشاره به فطریات القیاسات ندارد، و عالم ذر هم در فطریات سرشتی است و عمده  اشکال و مشکل مربوط به  فطریات است.
یک مشکل جدی دیگری که مطرح شده این است که شما می‌گویید همه دین فطری است «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»، معنای آیه چیست؟ آیا مراد  همه دین است؟ یعنی آیه شریفه می‌فرماید این دین همه‌اش فطری است یعنی احکامش هم فطری است، در حالی که من هیچ گرایشی به این احکام ندارم و با استدلال فقهی باید به دست بیاورم و هیچ علم فطری هم به همه احکام ندارم، در حالی که در تفسیر آیه فطرت در روایت آمده است که «الدین هو الاسلام»، و اطلاق اسلام یعنی همه اسلام.
بسیاری از بزرگان ما بر این باورند که مراد «پایه‌های دین» مثلا  توحید و علم حضوری به خدا است نه «همه دین».  اما قانع نشدم و سرانجام  راه حلی یافتم که براساس آن به آسانی می‌توانستم فطری بودن همه دین را اثبات و از آن دفاع کنم، این کار من مربوط به سال 1375 و 1376 بود.
بعدها یعنی حدود سال 1390 وقتی مشغول تبدیل پایان‌نامه‌ام به کتاب و تدوین کتاب دیگری درباره فطرت بودم در تفسیر المیزان در ذیل آیه فطرت مطلبی دیدم که به نظرم رسید روح کلام مرحوم علامه همان راه حلی است که من یافته‌ام، البته مرحوم علامه به صورت تفکیک شده و نظام‌مند وارد این بحث نشده بوده بودند اما تفسیر ایشان دقیق و مشکل‌گشا بود ولی نیاز به تحلیل و تبیین  داشت. فرمایش مرحوم علامه طباطبایی در نهایت این بود که دینی که خداوند متعال قرار داده با ساختار وجودی ما هماهنگ است، یعنی «این دین برای این انسان ساخته شده است». بنابراین به نظرم رسید که مقصود ایشان هم، گرایش و علم فطری نیست. در حالی که معمولا اگر کسی بگوید چیزی فطری و مثلا دین فطری است یعنی گرایش فطری یا  علم فطری. در حالی که ظاهرا منظور علامه طباطبایی این نیست.
بنابراین بخش ابتدای پایان‌نامه را اصول و مبانی بحث قرار دادم و در بخش دوم گفته‌های فلاسفه غرب مانند ارسطو، سقراط، جان لاک، کانت و دیگران را نقل کرده و اینکه مراد ایشان چه بود و جواب اشکالات موجود را بیان کردم و در هنگام دفاع از پایان‌نامه و داوری در مورد آن، به عنوان یکی از پایان‌نامه‌های بسیار قوی شناخته شد به طوری که مورد تحسین همان استادی قرار گرفت که اشکالات جدی به بحث فطرت و به علمای حوزه داشت.

در مورد نظریه «روش‌شناسی تحقیق در امور فطری» لطفا توضیح بدهید.

عمده مباحث و محتوایی که در نظریه «روش‌شناسی تحقیق در امور فطری» مطرح شده در واقع همان مباحث مطرح شده در پایان‌نامه حدود 20 سال قبل است که نوشته بودم البته آن مطالب کامل‌تر شده و در کتابی هم که نوشتم مباحث دیگری اضافه نمودم.
اولین نکته‌ای که در اینجا برای من مطرح شد این بود که فطرت 8 معنا دارد و باید بدانیم کدام معنا مراد است. در کتاب‌های فلسفی و حتی تفسیری بین این معانی تفکیک نشده، و لذا می‌بینیم در یک پاراگراف در مورد یک معنا و در پاراگراف دیگر در معنای دیگر از فطرت بحث می‌کنند، و خیلی از اشتباهات و اشکالات از همین‌جا ناشی شده است. مثلا شیخ اشراق بدیهیات منطقی را فطریات می‌داند و لذا طبق نظر ایشان همه انواع بدیهی از قبیل فطریات محسوب می‌شود، حال آیا این همان مطلبی است که ما می‌گوییم که «خداشناسی فطری است»؟! یعنی آیا خداشناسی از قبیل «اولیات» یا از قبیل «فطریات قیاسات» یا از قبیل «دانش‌های عمومی» است؟ چون گاهی هم یک مطلب عمومی و همگانی را فطری می‌نامند به خاطر اینکه همه به صورت ساده آن را می‌دانند، حالا این را که بلدند از کجا آورده‌اند؟ این از اشکالات لاک است و درست هم هست که می‌گوید به صرف اینکه همه می‌دانند این دلیل این نمی‌شود که فطری است، شاید همه از عقل گرفته‌اند لذا باید گفت مطلب عقلی است و نه فطری.
پس فطرت را از چه راهی باید اثبات کرد؟ بزرگان ما گفته‌اند چهار راه وجود دارد: 1. راه وحی 2. راه عقل 3. تأملات درونی 4. استقراء تاریخی. ولی نگفته‌اند این چهار راه از آنِ کدام معناست، مثلا راه استقراء را بر روی دین پیاده کرده‌اند، گفته‌اند تاریخ نشان می‌دهد تا بشر وجود داشته گرایش به دین هم وجود داشته، یعنی مردم دین‌دار بوده‌اند و خداپرستی وجود داشته است. لذا نتیجه می‌گیریم دین، فطری است. حال آیا واقعا این استقراء تاریخی کافی است؟! البته این با عقل فطری تناسب دارد چون ممکن است انسان‌ها از اول، عقلی بدیهی داشته‌اند که این هم دلیل بر فطری بودن نیست، آن هم فطری بودن به معنای اینکه جزء خلقت من است.
یا مثلا در مورد راه شهودی و راه تأملات درونی، گفته می‌شود شما به درون خود رجوع کن اگر یافتی می‌شود فطری و اگر نیافتی دیگر فطری نیست. اما آیا نیافتن دلیل بر فطری نبودن است؟! می‌دانیم که این مطلب صحیحی نیست و نیافتن دلیل بر این نیست که فطری نیست چه بسا یک چیزی فطری باشد ولی به زمینه‌های ظهور نیاز داشته باشد،چون فطری یا بالقوة است و یا بالفعل. اگر یک چیزی بالقوه باشد و من در درونم نیابم دلیل بر این نیست که فطری نیست چون من ادعای فطری بودن بالقوه کردم؛ برای تشبیه می‌توان به  غریزه جنسی مثال زد که در یک سن خاصی بروز می‌کند، جزء ساختار وجودی است ولی مختص یک سن خاصی است و اولا نیاز به زمینه‌های بدنی دارد و باید بدن به یک رشد خاصی برسد و ثانیا آن زمان که بدن رشد خاص را دارد همیشه که احساس شهوانی ندارد؛ مثلا زمانی که گرفتار است یا شدیدا عزادار است یا دچار ترس شدید یا خطر جدی است، احساس غریزه جنسی ندارد پس آیا این دلیل بر این است که این شخص غریزه جنسی ندارد؟! از طرف دیگر یافتن شهودی هم به تنهایی دلیل فطری بودن نیست چه بسا از راه دیگری اکتساب شده باشد.
بنابراین اینکه می‌گویند یکی از راه‌های اثبات گرایشات فطری مراجعه به درون است که آدم ببیند در درون هست یا نیست، این را باید دقیق بررسی کنیم که کجا دلیل هست و کجا نیست، و الا اگر کلی بگویید، طرف مقابل شما می‌گوید من نمی‌یابم همانطوری که لاک این جواب را داده که من به درون خودم رجوع کردم خدا را نمی‌یابم، از کسی هم نمی‌ترسم. چون ما با انسان‌هایی در فلان جزایر دورافتاده‌ای روبرو شدیم که هیچ تمدنی ندارند، اگر خداشناسی فطری باشد باید اینها خدا را بشناسند در حالی که نمی‌شناسند.
ما می‌گوییم: اولا یافتن دلیل فطری بودن نیست، ثانیا  نیافتن دلیل بر فطری نبودن نیست، چون فطری انواعی دارد. انواع بالفعل دارد، بالقوه دارد، آگاهانه دارد، نیمه‌آگاهانه دارد.
حالا ناآگاهانه به چه معناست؟ علم ناآگاهانه یعنی نبود علم. در اینجا اشکالی را جان لاک مطرح کرده‌است  و آن این است که این سخن شما تناقض است؛ چون معنای اصطلاحی «علم ناآگاهانه» یعنی علم بدون علم؛ یعنی علم با جهل، و این تناقض است.
حال سؤال این است که آیا داشتن یا نداشتن «علم ناخودآگاه» امکان دارد؟ در بررسی‌هایی که انجام شد برای «علم ناخودآگاه» پنج معنا پیدا کردم که امکانِ داشتنِ علم ناخودآگاه وجود دارد. مثلا یک مورد آنجایی است که زمینه وجود دارد ولی مانعی به وجود آمده مثل آنجایی که شخص غریزه جنسی دارد اما به خاطر مشکل خاصی احساس جنسی ندارد. یا مانند علم زمینه‌ای یا حافظه‌ای که مثلا شخص می‌گوید شماره تلفن فلان کس را می‌دانم با اینکه در ذهن ندارد لذا می‌گوید می‌دانم ولی باید فکر کنم. بنابراین «علم زمینه‌ای» علم ناخودآگاه است، «علم بالقوه» علم ناخودآگاه است، «علم اجمالی» که ما در اصول داریم علم ناخودآگاه است، و لذا هنگام استفاده توسط شخص مقابل باید ملاحظه کرد که در کدام معنا استفاده کرده است.
یکی از کارهایی که انجام شد این است که تمام اینها را تفکیک کردم. و البته باید توجه داشت که هر کدام از اینها هم روش خود را می‌طلبد؛ مثلا در «علم انسان به نفس ذات خودش»، اشکالی که جان لاک مطرح می‌کند این است که می‌گوید: من علم به نفس خودم،  به صورت فطری ندارم به دلیل اینکه اگر علم من فطری باشد همیشه باید باشد، ولی من در عالم خواب علم به خودم ندارم، پس فطری نیست، اگر فطری باشد و جزء ساختار خلقت من باشد باید در خواب هم باشد.
حال ما باید ببینیم برای علم به نفس از چه راهی باید استفاده کنیم؟ راهی که به نظر می‌رسد این است که باید از طریق «تجرد نفس» مسأله را حل کرد. به این صورت که آیا نفس، مجرد است یا خیر، اگر مجرد است و  هر مجردی علم به خود دارد، لازمه این مطلب این می‌شود که به صورت برهانی می‌توان ثابت کرد که انسان علم به خودش دارد.
به دیگر سخن اثبات فطری بودن  گاهی از راه ماهیت عالم و گاهی از راه ماهیت معلوم است و اینجا از راه ماهیت عالم است یعنی با ماهیت عالم می‌شود فطرت را اثبات کرد.
حال می‌گوییم آیا در عالم خواب من علم به نفس دارم یا ندارم؟ چون من وقتی از خواب بیدار می‌شوم چیزی یادم نیست، اما اینکه یادم نیست آیا می‌تواند دلیل این باشد که من علم به نفس نداشته‌ام ؟! و از طرفی، ما دلیل عقلی داریم که علم من به نفسم دائمی است و هیچ دلیلی بر رد این مطلب هم نداریم. مستشکل می‌گوید من نمی‌یابم، می‌گوییم از کجا می‌گویی که نیافتی؟ اینکه یادت نیست دلیل نمی‌شود که نیافته باشی.
خلاصه اینکه در ضمن این روش‌هایی که در نظریه خود بیان کردم، هم اشکالات پاسخ داده شده و هم تک‌تک روش‌ها مشخص شده است. مثلا در مورد اثبات «علم فطری حضوری به خدا» گفته شده فقط از راه درون اثبات می‌شود، در حالی که این سخن صحیحی نیست چون گرچه ممکن است کسی بگوید من با رجوع به نفسِ خودم خدا را یافتم ولی ممکن است کسی هم در مقابل بگوید که من علم فطری حضوری به خدا از راه درون را نمی‌یابم، در حالی که ما وقتی می‌خواهیم فطری بودن علم به خدا را ثابت کنیم باید به صورت استدلالی بیان شود در اینجا در پاسخ می‌توان گفت که از راه استدلال عقلی «عین‌الربط بودن ملاصدرا» می‌توان «علم فطری حضوری به خدا» را اثبات کرد. به این بیان که بین علت و معلول اتصال وجودی برقرار است و هر جا که اتصال وجودی و شعور  برقرار باشد علم حضوری دو طرفی وجود دارد و ملاصدرا در بحث علیت اثبات کرده است که انسانی که معلول خداست، عین‌الربط به خداست، بنابراین انسان اتصال وجودی به خدا دارد یعنی علم حضوری به خدا وجود دارد.

آیا نظریه‌ای که شما به آن پرداختید به صورت یک اثر مکتوب درآمده است؟

بله در سه جا: یکی به صورت مقالات علمی پژوهشی و دوم در یکی از فصل‌های کتاب «اصول و مبانی امور فطری» (که در سال 1396 چاپ شده و در سال 1397 در همایش کتاب سال حوزه رتبه  شایسته تقدیر را دریافت کرده و سوم در کتابی دیگر دو کرسی را آورده‌ام که یک از آنها همین است. البته باید عرض کنم که اگر کسی بخواهد از نحوه پیاده شدن این روش‌ها مطلع شود به کتاب‌ بعدی که در این زمینه نوشته‌ام یعنی کتاب «علوم فطری نزد فیلسوفان غرب و اندیشمندان مسلمان»، رجوع کند. به دیگر سخن کتاب «اصول و مبانی امور فطری» روش را نشان می‌دهد و کتاب «علوم فطری نزد فیلسوفان غرب و اندیشمندان مسلمان» اثبات عملی این روش‌هاست که چگونه می‌شود از این روش به نتیجه رسید.

لطفا در مورد کرسی هم توضیح بدهید که ارتباطش با شورای انقلاب فرهنگی چیست و اینکه این شورا مطالب شما را به عنوان یک نظریه پذیرفته است چه فایده‌ای بر آن مترتب می‌شود؟

شورای انقلاب فرهنگی در مراکز دانشگاهی کشور و با هدف ایجاد انگیزه، نظریه‌پردازی، نوآوری، نقد و امثال اینها، پیشنهاد برگزاری کرسی‌هایی را به مراکز مختلف داده و جزء سخت‌ترین بخش‌های آن همین نظریه‌پردازی است که روند اداری ثبت نظریه اینجانب  بیش از شش سال طول کشیده است یعنی مراحل مختلفی را گذرانده تا به اینجا رسیده و تصویب شده است. چون در چند مرحله بررسی می‌شود، ابتدا باید آن گروه علمی که این مبحث در مورد آن علم است نظر بدهد مثلا در مورد این نظریه، گروه فلسفه باید این را ارزیابی می‌کرد و این را در حد بررسی می‌دانست، بعد از بررسی، یک نشست داخلی برگزار می‌کند اگر در آن نشست داخلی فرد توانست از نظریه خود دفاع کند، مورد پذیرش قرار گرفته تا به عنوان یک درخواست نشست به دبیرخانه کرسی‌های شورای عالی انقلاب فرهنگی ارسال شود، بعد از پذیرش از سوی دبیرخانه، زمینه فراهم می‌شود تا به عنوان یک کرسی ترویجی برگزار شود (کرسی ترویجی در خود مؤسسات با نظارت دبیرخانه  برگزار می‌شود)، و اگر در کرسی ترویجی شخص توانست از نظریه خود دفاع کند، پذیرفته شده و در نوبت کرسی نظریه‌پردازی قرار می‌گیرد، در کرسی نظریه‌پردازی هم اعضایی از طرف دبیرخانه کرسی‌ها که زیر نظر شورای انقلاب فرهنگی است حضور پیدا می‌کنند و همین بخش هم سه مرحله دارد، که در مرحله دوم پیش نشست رسمی برگزار می‌شود (که نظریه ما در این مرحله با نظر مثبت اکثریت هیأت داوران رأی آورد) و در مرحله آخر نشست اصلی برگزار می‌شود (که در این مرحله این نظریه با اتفاق آراء داوران پذیرفته شد.)
در مرحله آخر سه ناقد و سه داور حضور پیدا می‌کنند، ناقدان تمام اشکالات احتمالی را مطرح کرده و نظر خود را مبنی بر مقبول بودن یا نبودن نظریه مطرح می‌کنند و نظریه‌پرداز اشکالات آنها را پاسخ می‌دهد، به صورتی که بیش از 90 درصد جلسه، بحث بین ناقدین و نظریه‌پرداز است و داوران فقط نظارت می‌کنند تا بین آنها قضاوت کنند و نهایتا اگر برای داوران هم اشکالی ایجاد شده باشد مطرح کرده و نظریه‌پرداز به آنها نیز پاسخ می‌دهد، و در نهایت داوران نظر خود را بیان می‌کنند. در پایان هم دبیرخانه کرسی‌ها تمام این مراحل را بررسی کرده و نظر نهایی را اعلام می‌کند.
دبیرخانه به پیشنهادات مربوط به تعیین داوران و ناقدان توجه می‌کند ولی سرانجام این دبیرخانه است که داوران و ناقدان را تعیین می‌کند. در مورد ناقدان نظریه اینجانب، دو نفر یعنی حضرات آقایان دکتر یارعلی کرد فیروزجایی و قدردان قراملکی از بیرون موسسه  و جناب استاد آقای عسکری سلیمانی از مؤسسه حضور داشتند و در مورد داواران این نظریه، دو نفر یعنی حضرات آقایان دکتر رضا برنجکار و دکتر مهدی گرجیان ازخارج  مؤسسه امام خمینی (ره) و جناب آقای دکتر مجتبی مصباح از اعضای  مؤسسه حضور داشتند. لذا جا دارد از همه دست اندرکاران گروه فلسفه مؤسسه امام خمینی (ره)، معاونت محترم پژوهش مؤسسه، مدیریت پژوهش مؤسسه، واحد همایش‌ها و کرسی‌های مؤسسه، اساتید ناقد و داور و مسئولین محترم دبیرخانه کرسی‌های شورای انقلاب فرهنگی تشکر کنم. همچنین بر من لازم است که از همه اساتید بزرگواری که در تربیت و رشد علمی اینجانب و در این اثر به صورت مستقیم و غیر مستقیم نقش داشته‌اند به‌ویژه استاد فرزانه علامه آیت‌الله مصباح یزدی صمیمانه سپاسگزاری کنم و امیدوارم این موفقیت ظاهری با تأثیر حقیقی این نظریه در رشد و پیشرفت واقعی دانش بشری به‌ویژه علوم انسانی اسلامی همراه باشد و برای این حقیر نیز اثر مثبت حقیقی و ماندگار داشته باشد.
جناب استاد ابوترابی از اینکه فرصت خودتان را در اختیار ما قرار دادید از شما نهایت تشکر را داریم.
پیام‌رسان ایتا
پیام‌رسان سروش